AISTHETIKE - POIESIS، یا هنرمند خوب و هنرمند رنج کشیده نمونه، بر اساس نظریه کوسپیت.
اکریلیک روی بوم (دیپتیچ) 40 در 50 سانتی متر (تقریبا)
© جان بول
2008.
از این تخصیصهای پینوچیو، من دوتایی از نقاشیهای نقاشی شده با اکریلیک را ساختم که شامل عناوین در قلم نمدی بود، با قوانین حروفنویسی که در دوران کوچکی از آن استفاده میکردیم. این دو نقاشی از اثری از نقاش کلمبیایی، خوان مجیا، که معلم من در مدرسه هنر کالی بود، الهام گرفته شده است. این اثر در نمایشگاه خود با عنوان "آموزش عاطفی".
این دو اثر به موضوع پینوچیو پرداختند (یادتان باشد که پینوچیو یک شخصیت چوبی بود که میخواست قلبی واقعی داشته باشد و وقتی دروغ میگفت دماغش دراز میشد و جیرجیرک وجدانش بود) من آنها را از روی تصاویر کپی کردم. کتاب داستانی که من هم از کودکی می شناختمش، اما نقاشی ها دو عنوان خاص داشتند. این دو نقاشی حاکی از یک دوگانگی، یک دوقطبی، یعنی ایده "Aisthetiké" (زیبایی شناسی در یونانی) و ایده "Poiesis". دو موضع کاملاً متضاد اندیشه انتقادی. همانطور که معلوم است در دانشکده های فلسفه، همیشه این دوگانگی بین هستی شناسی و دیالکتیک (این اصطلاح به دیالکتیک مدرن اشاره دارد) وجود داشته است (مثلاً بین ماتریالیسم - ایده آلیسم). اما، این اشاره به مقاله ای از نویسنده ای به نام دونالد کوسپیت در یک مجله کلمبیایی "والدز" بود، این مقاله ترجمه ای از برناردو اورتیز است. «هنرمند عادل» نام آن مقاله فلسفی بود و به دو شیوه «هستی» هنرمند اشاره می کرد، «هنرمند شخصیت گرا» و «هنرمند رنج دیده نمونه» بیش از وجود، بلکه به مثابه آن مقدمه زیبایی شناسانه تئورودو آدورنو. می گوید: "له و علیه، هر دو دو جنبه از یک جنبش هستند." برای من، این مورد هنرمندان خوان مجیا و ویلسون دیاز بود، زمانی که آنها با هم کار می کردند شما می توانستید دو سر یک طناب را ببینید. یکی دیگر اسکیزوفرنی بود و دیگری در واقع از "اختلال دوقطبی" رنج می برد، اما بالاخره من آنها را هم بدن گرا و هم با آن تصور آگاهی بیرون از آنها می دانستم که برایم بسیار جالب به نظر می رسید. این نقاشی دوگانه ای که در اینجا ارائه می کنم در دو قسمت به شخصیت پینوکیو اشاره می کند، توجه به آگاهی بیرون از خودش (به جیرجیرکی که با او صحبت می کند و او را نصیحت می کند) و سیب (که می تواند نشان دهنده ادراکات حسی طعم باشد. چشایی، لمس، بینایی، بویایی و غیره) پشت سر او هستند. برای من آن جنبه ای از "poiesis" بود که از یونانی معمولاً به عنوان ساخت و سازهای "ساختگی" ترجمه می شود، به نظرم می رسید که در دنیای هنر نقاشی کمی به آن توجه می شود. قبلاً در نقاشی دوم، پینوچیو را با نگرش کاملاً متضاد می بینیم، زیرا اکنون سیب را در دستش می زند و جیرجیرک یا وجدان عصبانی است، زیرا پینوچیو به او توجه نکرده است. علاوه بر ایده روایت در هنر، در عین حال، این نقاشیها دوگانگیها و دوقطبیهایی را که قبلاً میدانیم، نشان میدهند و تقلید میکنند. به عنوان مثال، بین دیالکتیک و هستیشناسی، یا بینش «زیباییشناختی» هنر و بینش فلسفی هنر، که معمولاً وجود دارند و مکمل یکدیگر هستند، اما همیشه با هم نیستند، از یکدیگر فاصله میگیرند. در مورد نقاشی به این صورت، این ایده بازنمایی تفکیک (ارائهها) و تداعی در سنت است (تسلیم کردن کمبازنمایی یکی به دیگری با چرخش در تاریخ)، نه «تصویر»، بلکه نمودار.